انتشار فصلنامه انسان شناسی، نمود کار گروهی در ایران
کار گروهی در ایران
آنها که با من درس دارند میدانند که به هیچوجه اجازه انجام کار گروهی به دانشجویان نمیدهم. اگرچه با این کار، عملا زحمت خودم هنگام بازخوانی پژوهشها بیشتر میشود. بیشتر دانشجویان معتقدند که من نسبت به آنها بدبین هستم. من نسبت به میزان موفقیت کار گروهی در ایران بدبینم و نه به گروهی خاص. به قول دکتر فکوهی: «ما ایرانیها تجزیهمان عالی است؛ اما مردهشور ترکیبمان را ببرند!». یعنی به صورت انفرادی خوب از عهده کارها بر میآییم؛ اما وقتی در کنار یکدیگر قرار بگیریم، افتضاح به بار میآوریم. حتی عمدهترین انتقادی که در سرپرستی اردوی این نیمسال دانشجویان مدیریت جهانگردی بر من وارد شد این بود که همه کارها را به تنهایی انجام میدادم. یکی از دانشجویان هم برای پروپوزال درس روش تحقیقش، درباره اهمیت کار گروهی نوشته بود که در واقع تلمیحا من مخاطب خاصاش بودم. اما این مسئله، ریشهای فرهنگی دارد که باید به جستجوی آن پرداخت. حتی در ادبیات عامهمان هم داستانهایی میتوان یافت که در آنها کاری که باید به صورت گروهی انجام شود، نهایتا به گردن ضعیفترین فرد میافتد و بقیه از زیر بار مسئولیت، شانه خالی میکنند. در کارهای دانشجویی هم وضع به همین منوال است. چند نفر یک موضوع را بر میگزینند؛ نهایتا همه کارها را یکی از دانشجویان که زبانبستهتر است انجام میدهد و ناچار، نام بقیه را هم در کنار نام خود میآورد. دستبالا اینکه هزینه پژوهش را بین خودشان تقسیم کنند. البته ممکن است موارد استثناییای هم پیدا شود. اما استثنایی است دیگر! البته این تنها به دانشجویان محدود نمیشود. تحصیلکردهها هم به همین درد دچارند.
نمونهاش، همین نشریهای که تصویر جلدش را میبینید. این نشریه توسط من و چند تن از دوستان منتشر میشد. برخی از مقالات آخرین شمارهاش را من از این و آن خواهش کردم که مقاله بدهند. و سخاوتمندانه پذیرفتند. اما پس از جمع شدن مقالات، دو سال طول کشید و هیچ خبری نشد. هر بار دوستان به یک بهانه از زیر بار مسئولیت، شانه خالی میکردند. و من زیر بار شرمساری استادان و دوستانی که مقالهشان را دریافت کرده بودیم، هربار یکجور عذرخواهی میکردم. بر اساس قولهای اعضای نشریه، من هم قولی میدادم و البته که دوباره بدقول میشدم. دستآخر خودم دست به کار شدم؛ مقالات را گردآوری کردم؛ تعدادی از مقالات را که خودم گردآوری کرده بودم، خودم هم ویرایششان کردم. سایر مقالات را دیگر دوستان گویا ویرایش کرده بودند. اگرچه من مدیر داخلی نشریه بودم، اما سخن سردبیر را هم خودم (و البته به نام سردبیر!) نوشتم. چه اینکه چند وقتی هم سردبیر مخم را توی فرغون نگه داشته بود. با اسپانسری که هزینه شمارههای قبلی را میداد تماس گرفتم. دو ماه طول کشید و هی فقط امروز و فردا شنیدم. بیخیال اسپانسر شدم. اما باید نامش ذکر میشد؛ چه اینکه درجه و اعتبار علمیاش وابسته به همان اسپانسر بود. گفتم با هزینه شخصی خودم منتشرش میکنم تا نسخههای آن زودتر به دست نویسندگانش برسد. با انتشارات و چاپخانه وارد مذاکره شدم. بر اساس قولی که داده بودند، یک هفتهای به دستم میرسید. بعد از نزدیک یک ماه، تازه صفحهآرایی کردند. قرار شد نسخه پیدیافاش را پیش از انتشار ببینم. وقتی آنرا دریافت کردم، متوجه شدم سایر مقالات که دیگر دوستان گفته بودند ویرایش کردهاند، ویرایش نشده است. زنگ زدم به چاپخانه و خواهش کردم دست نگه دارند. در اوج زمان کاری خودم، سایر مقالات را هم ویرایش کردم و دوباره فرستادم. و باز هم همان پروسه بدقولی ناشر. بالاخره حدود 10 روز پیش منتشر شد. شماره 5 فصلنامه انسانشناسی. البته توی سخن سردبیر توضیح داده بودم که به خاطر همکاری نکردن، این نشریه متوقف خواهد شد. قرار شد از انتشارات، چند نسخهاش را برای خودم پست کنند. چند روزی طول کشید و خبری نشد. نهایتا وقتی دوباره پیگیر شدم، قول دادند که همان روز با اتوبوسهای نور برایم بفرستند. و فرستادند نوشهر! و آدرس یک تعاونی مسافربری در چالوس را دادند. چند روزی آقای قلیخانی که ساکن نوشهر است، خیابانهای چالوس و نوشهر را گز میکرد تا مگر این تعاونی را پیدا کند. چند بار دیگر که با انتشارات تماس گرفتم، تازه فهمیدند که نام تعاونی مسافربری را اشتباه گفتهاند. و بالاخره همین الان این نشریه به دستم رسید. واقعا این نشریه خیلی خسته و اذیتم کرد. دیگر هیچ همکاریای با این نشریه نخواهم داشت. حالا که منتشر شده، خیلی از همان دوستان کارشکن قدیمی هی زنگ میزنند «دستت درد نکند» میگویند و پیگیر میشوند برای شمارههای بعدی. قول شرف هم میدهند که همکاری کنند! زهی پندار بیهوده.
راستی، سه تن از دانشجویانم مصاحبهای را که قرار بود در این نشریه منتشر شود (ولی نشد) را ویرایش کرده بودند. اما به خاطر زحمتی که کشیده بودند، نامشان را به عنوان ویراستاران نشریه در صفحه نخست نشریه ذکر کردم. خانمها ناهید محمودوند (دانشگاه سبز)، مانا کبیری و فاطمه توده روستا (دانشگاه مازیار). این افراد میتوانند به من مراجعه کرده و نسخهای از نشریه را دریافت کنند. برای رزومه علمیشان مفید است.
مهم؛ لطفا مشارکت کنید:
به نظر شما چرا کار گروهی در ایران نتیجه نمیدهد؟ چرا ما ایرانیها در میان خودمان نمیتوانیم کار گروهی انجام دهیم و اصطلاحا آبمان توی یک جوی (یا به قول هدیه ملک: جوب؟ جوق؟) نمیرود؛ اما در کشورهای دیگر که باشیم و با گروههای بیگانه، شکوفا میشویم؟ خواهش میکنم ایدههایی که به ذهنتان میرسد را در بخش نظرات بنویسید تا بحث را در همانجا ادامه دهیم.
***************
پینوشت: نشریه که منتشر شد و خوب از کار در آمد. نهادی که اسپانسر بود، آنرا دیده، پسندیده و قبول کرده که هزینهاش را بپردازد.
پی نوشت ۲: پس از ۲ سال و اندی، هنوز آن نهاد اسپانسر چیزی نداده و مطمئناً هرگز هم نخواهد داد! (تاریخ اضافه شدن این پی نوشت: ۲۲ مرداد ۱۳۹۱)